من و میگوها و خاطرات مجازی
نشستهام دارم میگو پاک میکنم. یاد قصههای مجید میافتم. یک قسمتش بود که به هر دری میزد تا میگو بخورد. شنیده بود که فسفر دارد و برای تقویت هوشش خوب است. بعد انگار بی بی به میگو میگفت ملخ و چندشش میشد. من هم به قیافه میگوهای بی جانم نگاه می کنم. چقدر دست و پا دارند. ملخ دریائی! واقعاً شباهت هائی به ملخ دارند. فکر کن یک دفعه زنده شوند و با این دست و پاهای لزج و سرد هی وول بخورند. اه. حالا یاد فیلم جولی و جولیا میافتم که در یک صحنهاش خرچنگی که خریده بود و به آشپزخانه برده بود یکدفعه زنده شد و جولی داشت از ترس قالب تهی میکرد. خرچنگ خیلی بزرگی بود. البته بهتر است که این میگو ها علائم حیاتی نشان ندهند چون این بار دیگر قطعاً باید بمیرند و اساساً این که یک موجود زنده از مرگ فرار کند تا به طرز بدتری بمیرد خیلی خوشایند نیست. بعد یاد احکام صید ملخ میافتم. وقتی ملخ را زنده بگیرند و بعد در دستان شکارچی اش جان دهد، خوردن آن حلال است. خوردن ملخ نابالغ حرام است. بله. حالا یاد فیلم Days of Heaven میافتم. وقتی دسته های ملخ به مزرعه گندم حمله کردند و همه چیز را نابود کردند. همه جا پر از ملخ بود. داخل اتاق خواب ، آشپزخانه و ...بعد کشاورز ملخ زده چقدر درمانده بود. همه چیزش جلوی چشمهایش دود می شد و نابود میشد. مضاف بر اینکه حقیقت دردناکتری هم درباره زندگیاش فهمیده بود. چقدر هم این میگوها گول زنندهاند. فکر میکنی چه زیادند اما بعد میبینی همه اش پوست و شاخک و دست و پا هستند. تهش یک ذره میماند. کاش از اول میگوی پاک شده میخریدم اما خواستم به سبک آشپزهای حرفهای از جانور یخ زده اجتناب کنم و از مواد استانداردتر استفاده کنم. چه حرفها! خوب، شام را حاضر میکنم: پلوی اندونزیائی. مهمانها میپسندند. من نه. شاید یادآوری خاطرههای مجازی احساسات نهفته دیگری هم داشتند که به خاطر آوردن با ابهامشان هم حس غم عجیبی به من می دهد. شاید اصلاً این خاطرات خیلی هم شاد نبودند. همه حرف می زنند و من گاهی چیزی میگویم، گاهی لبخند میزنم و به گونه ای مقاومت ناپذیر می خواهم تنها باشم.
پیش از عید پارسال بود یا دو سال پیش مطمئن نیستم. یه جوری بود که من بودم و مامان و بابا. 5 کیلو میگو خریده بودیم و بابا هم که کلا میانه ای با این کارها نداره. با مامان نشستیم به پاک کردن. فک کنم تا 4 صبح طول کشید! چقدر غر زدم و خندیدیم!! :)
من و که میگو همیشه یاد مجید و بی بی میندازه. یادته می گفت پسپر؟ میگو و بی بی فقیر عزیز و پسپر. برا من اینا به هم لینکن[فرشته] بعدشم یاد کله جوش میفتم که همیشه میخوردن و من بعدها وقتی خوردم چقدر به نظرم عالی اومد.[لبخند][لبخند]